کد مطلب:314981 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

یکی از الطاف قمر بنی هاشم
در سال 1370 شمسی در كارخانه زرگری یكی از برادرها سرقت سنگینی رخ داد صبح زود بعد از سرقت من به آنجا مراجعه كردم دیدم تمام كارگرها جلوی درب ورودی كارگاه ایستاده و هیچ كس وارد نمی شود. عرض كردم چرا اینجا ایستاده اید؟ گفتند: درب كارخانه باز است ما وارد نمی شویم. حقیر عرض كردم بروید ببینید چه اتفاقی افتاده. آنها جرأت نكردند خودم وارد شوم. دیدم بله تمام طلاها را برده اند. بنده به نیابت از همه 5 گوسفند نذر آقا قمر بنی هاشم (علیه السلام) كردم كه آقا ما را كمك كند و آبروی ما را بخرد. ناگهان یكی از محافظین یكی از افراد مملكتی كه حدود 11 سال با مسئول كارخانه آشنا بود رسید و بدون مقدمه گفت: كارخانه را دزد زده من عرض كردم بله گفت: من ترتیب آن را می دهم نگران نباشید، الآن می روم نیروی انتظامی. من گفتم: عجله نكن تا با هم برویم اما برای حقیر جرقه ای زده شد كه كار خود ایشان است، چون مسئول كارگاه می گفت: ایشان دیروز ناهار اینجا بودند، با هم به كلانتری میدان ارك رفتیم و به مسئول نیروی انتظامی عرض كردم جهت انگشت نگاری تشریف بیاورید؟ گفتند: برای بعدازظهر می آئیم. من گفتم: دیر است ناگهان از اداره آگاهی یكی از سرگردها تلفن زد و با مسئول كار داشت من او را شناختم به مسئول عرض كردم: شما گوشی را قطع نفرمایید تا من با او صحبت كنم مسئول گوشی را به من داد. من با او صحبت كردم. سرگرد گفت: من امروز ناهار می خواستم پیش شما بیایم، و گفت: آنجا چه می كنی! موضوع را به او گفتم.



[ صفحه 551]



گفت: گوشی را به مسئول بده با او صحبت كرد و خودش آمد به كلانتری و اقدام برنامه را كرد. در بین راه گفت: من همه را دستبند می زنم تو ناراحت نباش تا نتیجه بگیرم.

آمد حتی دوست 11 ساله مسئول كارخانه را دستبند زد، در كلانتری دوست 11 ساله گفت: شما رضایت بده و همه آزاد شوند من قول می دهم ظرف یك ماه با اكیپ خودمان دزد را پیدا كنیم. من موضوع را به سرگرد گفتم. سرگرد گفت: همه را آزاد كنید فقط او باشد. سرگرد او را به اداره آگاهی برد و در آنجا اعتراف كرد كه او آمده روز قبل ناهار خورده و خداحافظی كرده به جای خروج از درب در آنجا مخفی شده تا غروب كه تمام كارگرها از آنجا رفته اند او كار خود را كرده و تمام طلاها را ربوده و در منزلش دفن كرده است، مأمورها با او به منزلش رفتند و طلاها را آوردند. در آنجا رئیس اداره آگاهی گفت: حاج آقا سرگرد خیلی به شما علاقه دارد كه سریع اقدام كرد و دزد را پیدا نمود. همانجا عرض كردم جناب رئیس ایشان محبت دارند اما دزد را آقا قمر بنی هاشم (علیه السلام) پیدا كرد، بعد از مدتی به خرمشهر سفر كردم در آنجا به دیوانیه حضرت آیت الله عدنانی رفتیم. ظهر بود دیدم كنار سفره اكثرا فقیر نشسته اند همانجا به آقای حاج سید علی عدنانی عرض كردم: وجه 5 گوسفند نذر آقا قمر بنی هاشم (علیه السلام) نزد من است چه قدر می شود؟ قیمت پنج گوسفند را گفتند و من هم به آقای عدنانی دادم كه در آنجا مصرف شود، دنیا و آخرت، دست امید ما به سوی اوست.

ناقل: آقای مهدی اثنی عشری



[ صفحه 552]